این روزها نمیشه به کسی اعتماد کرد. قدیمیها راست میگفتن اگر کسی رو میخوای بشناسی باهاش برو سفر. همیشه فکر میکردم خیلی آدم شناسم و با یکی دو جلسه صحبت با مخاطبم که فرقی نمیکنه مرد باشه یا زن میتونم شخصیت طرف مقابلم رو بشناسم ولی امروز به حقایقی در مورد یک نفر پی بردم که فکر میکردم خیلی پاکه، خیلی صادقه، به قول قدیمیها آفتاب مهتاب ندیده است و خلاصه به اسمش قسم میخوردم و میگفتم این دختر پاک پاکه ولی حالا فهمیدم که خیلی سادهام و دلم از سادگی خودم گرفت و به حال خودم تأسف خوردم و فهمیدم که بعضی آدمها چه نقابهایی به صورت دارن بطوریکه هیچ جوری نمیشه شناختشون. چرا بعضیها اینقدر ادعای تقوا و پرهیزگاری و ادب و نزاکت میکنن و انوقت نقاب به چهره میزنن و زیرزیرکی کارایی میکنن که آدم هیرون میمونه. با اینکه سن و سالی ازم گذشته با حرفهایی که شنیدم و واقعیت داشت، دلم به حال خودم سوخت. چرا بعضی آدمها اینقدر هفت رنگن و رنگ و ظاهر واقعیشون رو پنهان میکنن؟ گاهی اوقات که با مادرم درد و دل میکنم، بهم میگه: «مادر جون از من که گذشت، من تو زندگیم خیلی ساده بودم و بیسیاست، تو اینطوری نباش. یک کم سیاست داشته باش» ولی چه جوری میشه سیاست داشت؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
درکت میکنم الهه جون.خیلی سخته.
ای محبوبه جان بگو چه کنیم با این روزگار هفت رنگ؟؟؟؟؟؟
منم از سادگی خودم حالم بهم میخوره. مشکل اینجاست که فکر میکنم خیلی زرنگم بعد یهو رودستی میخورم که تا مدتها از فکر کردن بهش غمگین میشم. منم فکر میکردم خیلیها را میتونم بشناسم ولی واقعیت اینه که اینقدر آدمها دورو و پیچیده و مسخره شدند که دیگه به هیچ چیز و هیچ کس نمیشه اعتماد کرد.
سلام نسرین جون خوبی؟ چه خبر؟ چی کار میکنی؟ آخ نگو که دلم خیلی خونه. بگو چه کنیم؟ راهی،روشی،درمانی،چاره کاری اگر بلدی یا پیدا کردی به من هم بگو.
موفق باشی.
خوشحال شدم.
الهه جون یه مطلب جدید بذار دیگه گلم. من همیشه به وبت سر می زنم.
محبوب جان سلام. مرسی عزیزم که بهم سر میزنی، فکر کنم فقط شما به من سر میزنی. من خیلی دیر به دیر به وبم سر میزنم و گاهی اصلاً فراموش میکنم که وبی هم دارم. برای همین مطلب جدید هم دیر به دیر میذارم. حالا بخاطر شما هم که شده سعی میکنم مطلب جدید بذارم.