بالاخره انتظار به سر آمد و آنچه را که چندین ماه بدنبالش بودم و برایش تلاش کردم، نشد یعنی موافقت نکردند. همه چیز پارتی بازیست. شاید هم پارتی بازی نباشد و خواست خدا اینگونه بوده. نمیدانم. به هر حال هر چه که بود مانند سرب داغی بود که بر سرم ریختند و از شدت سوزش سرم را به درد آورد. باید راهی دیگر را برگزینم و تجربه کنم.
این روحیه خیلی خوبه درسته اولش سخته ولی باید موند و ادامه داد...باید راهو پیدا کرد و اگه نشد راهو ساخت...
موافقم. ادامه میدم و ناامید نمیشم.