شجاعت همیشه فریاد زدن نیست گاهی صدای آرامی است که می گوید
فردا دوباره تلاش خواهم کرد.
You have to live moment to moment
You have to live each moment as if it is the last
Moment. So don’t waste it in
Quarreling, in nagging or in fighting,
Perhaps you will not find the next
Moment even for an apology
از لحظه به لحظه زندگی کردن گریزی نیست.
باید هر لحظه را چنان زندگی کنی که گویی واپسین لحظه است.
پس وقت را در جدل، گلایه و نزاع تلف نکن.
شاید لحظه بعد حتی وقتی برای عذرخواهی در دست تو نباشد.
شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور، اما در هنگام عبور از گندمزار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی.
شاگرد به گندمزار رفت و بعد از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هچ! هر چه جلوتر می رفتم، خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین تا انتهای گندمزار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور، اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و بعد از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم، ترسیدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.
استاد باز گفت: ازدواج یعنی همین!!
within this darkness
I am thinking of a bright Lamb
To come an graze in the Grass of my Weariness
Within this darkness
I perceive the wet extension of my arms
In the rain which wetted the Primal Prayers of Man .
Within this darkness
I open the gate to the ancient grass
To the golden colors which we watched
On the walls of myths
Within this darkness
I beheld roots
And for the New-Blown of Death I defined water
من دراین تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
من دراین تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشررا تر کرد
من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلایی هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بته نورس مرگ آب را معنی کردم
سهراب سپهری